کلبه تنهایی من | ||
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد، نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت، ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش، و او یکریز و پی در پی دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد. بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را...
[ شنبه 93/9/22 ] [ 11:23 صبح ] [ امین م ]
سلام دخترک پولدار،خوشگل،با کلاس! [ جمعه 93/9/21 ] [ 10:9 عصر ] [ امین م ]
[ جمعه 93/9/21 ] [ 9:59 عصر ] [ امین م ]
وقت? کس? تو زندگ?ت نباشه
به زخمهای پشت دستم با سیگار می نگری ؟! درد ندارند دیـــــــــــــــگر از روزی که رفتـــــــــــــــی ، مرگ تمام درد هایم را با خودش بـــــــــــــــرد ! مرده ها درد نمــــی کشند حرف آخرم این است، برنگرد دیـــــــــــــــگر زنده ام نـــــــــــکن !
اول?ن بار که بهت شب بخ?ر گفتم کل? خوشحال شد? و گفت? ا?ن عادت رو ه?چ وقت ترک نکن ا?ن بهم آرامش م?ده .. ?عن? ?ک? هست که تا آخر شب به فکرمه هنوزم هر شب بهت شب بخ?ر م?گم حت? اگه خودت خبر نداشته باش? من هنوزم ا?ن عادتو ترک نکردم ! . . . اما به عکست ...
[ جمعه 93/9/21 ] [ 9:57 عصر ] [ امین م ]
به طرز عج?ب و احمقانه ا? دلم برا?ت تنگ است هر چند دلخوش? ها کم ن?ست، آدمها? دور و برم هم کم ن?ستند...! م? آ?ند لبخند? رو? لبم م?نشانند و م?روند، ول? دلتنگ? عج?ب? هم?شه و همه جا همراه من است نم?دانم ا?ن روزها?ت چطور م?گذرد ... نم?دانم تو هم دلتنگ? ?ا نه...! م?دانم که م?خوان? و م?دانم که نم?دان? چقدر ا?ن دلتنگ? برا?م خلسه آور است... آنها که کمتر مرا م?شناسند هنوز هم م?گو?ند خوش بحالت چه روح?ه ا? دار? ! کاش بلد بود?م مثل تو ساده بگ?ر?م و بخند?م اما آنها که ب?شتر م?شناسند ... م?گو?ند نفسها?ت غبار دارد چشمانت تار است از کجا بگو?م؟ ! از آغوشها?? که اندازه ام نم?شوند؟ از لبخند ها?? که شادم نم?کنند؟ ! از آدمها?? که نم?خواهم بشتر بشناسمشان؟
[ جمعه 93/9/21 ] [ 9:56 عصر ] [ امین م ]
کاش می شد... کاش می شد دست اتفاق را گرفت تا نیفتد...
[ جمعه 93/9/21 ] [ 9:54 عصر ] [ امین م ]
دوید سمت گوشیش که داشت زنگ میخورد، [ جمعه 93/9/21 ] [ 9:50 عصر ] [ امین م ]
تنهایی را دوست دارم!عادت کرده ام که تنها با خودم باشم،دوستی میگفت: عیب تنهایی این است:که عادت میکنی خودت تصمیمی بگیری،تنها به خیابان میروی،به تنهایی قدم میزنی.پشت میز کافی شاپ تنهایی می نشینیو آدمها را نگاه میکنی،ولی من به خاطر همین حس دوستش دارم!تنها که باشی نگاهت دقیق تر میشود و معنادار،چیزهایی میبینی که دیگران نمیبینند،در خیابان زودتر از همه میفهمی پاییز آمدهو ابرها آسمان را محکم در آغوش کشیده اند!میتوانی بی توجه به اطراف،ساعتها چشم به آسمان بدوزیو تولد باران را نظاره گر باشی.برای همین تنهایی را دوست دارم،زیرا تنها حسی است که به من فرصت میدهد خودم باشم!با خودم که تعارف ندارم،سالهاست-به-تنهایی-عادت-کرده-ام...! [ جمعه 93/9/21 ] [ 9:5 عصر ] [ امین م ]
|
|