کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

کداهنگ برای وبلاگ

آذر 93 - کلبه تنهایی من
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه تنهایی من
 
قالب وبلاگ


نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد،

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت،

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد،

گلویم سوتکی باشد

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش،

و او یکریز و پی در پی

دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.

بدین سان بشکند در من

سکوت مرگبارم را...


 


[ شنبه 93/9/22 ] [ 11:23 صبح ] [ امین م ]

سلام دخترک پولدار،خوشگل،با کلاس!
وقتی به من بی پول،زشت،بی کلاس نه میگویی خنده ام میگیرد!
چون میدانم مقصد جفتمان
یکیست!
خاک...



[ جمعه 93/9/21 ] [ 10:9 عصر ] [ امین م ]




به یادتم تا روزی که تابوتم همچون قایقی روان

 بر دوش مردم باشد و آهسته زیر لب بگویی:

یادش بخیر...

دوستم داشت...!


[ جمعه 93/9/21 ] [ 9:59 عصر ] [ امین م ]

وقت? کس? تو زندگ?ت نباشه

د?گه پنج شنبه و جمعه فقط دوتا روز مزخرف برات م?شن که ترج?ح م?د? فقط بخواب?

شب ها د?گه دوس دار? زودتر صبح بشه

د?گه ا?نکه گوش?ت رو جا گذاشت? ?ا ا?نکه باطر? نداره برات مهم ن?ست

یه شارژ دو تومنی برای یک ماه کافیه

د?گه حت? س?گار هم لذت نداره،

موز?ک ها فقط ب?شتر داغونت م?کنن

د?گه حوصله حرف زدن با کس? رو ندار?

تنها?? سختر از چ?ز? که فکر م?کن?...!

مخصوصا وقت? احساس کن? تنها کس? که م?تونست? باهاش باش? اونه که نم?خواد با تو باشه...!

 

به زخمهای پشت دستم با سیگار می نگری ؟!

درد ندارند دیـــــــــــــــگر

از روزی که رفتـــــــــــــــی ،

مرگ تمام درد هایم را با خودش بـــــــــــــــرد !

مرده ها درد نمــــی کشند

حرف آخرم این است،

برنگرد دیـــــــــــــــگر

زنده ام نـــــــــــکن !





 

اول?ن بار که بهت شب بخ?ر گفتم

کل? خوشحال شد? و گفت? ا?ن عادت رو ه?چ وقت ترک نکن

ا?ن بهم آرامش م?ده ..

?عن? ?ک? هست که تا آخر شب به فکرمه

هنوزم هر شب بهت شب بخ?ر م?گم

حت? اگه خودت خبر نداشته باش?

من هنوزم ا?ن عادتو ترک نکردم !

.

.

.

اما به عکست ...

 


[ جمعه 93/9/21 ] [ 9:57 عصر ] [ امین م ]

 

به طرز عج?ب و احمقانه ا? دلم برا?ت تنگ است

هر چند دلخوش? ها کم ن?ست،

آدمها? دور و برم هم کم ن?ستند...!

م? آ?ند لبخند? رو? لبم م?نشانند و م?روند،

ول? دلتنگ? عج?ب? هم?شه و همه جا همراه من است

نم?دانم ا?ن روزها?ت چطور م?گذرد ...

نم?دانم تو هم دلتنگ? ?ا نه...!

م?دانم که م?خوان? و م?دانم که نم?دان? چقدر ا?ن دلتنگ? برا?م خلسه آور است...

آنها که کمتر مرا م?شناسند هنوز هم م?گو?ند خوش بحالت چه روح?ه ا? دار? !

کاش بلد بود?م مثل تو ساده بگ?ر?م و بخند?م

اما آنها که ب?شتر م?شناسند ...

م?گو?ند نفسها?ت غبار دارد

چشمانت تار است

از کجا بگو?م؟ !

از آغوشها?? که اندازه ام نم?شوند؟

 از لبخند ها?? که شادم نم?کنند؟ !

از آدمها?? که نم?خواهم بشتر بشناسمشان؟


 


[ جمعه 93/9/21 ] [ 9:56 عصر ] [ امین م ]

 

کاش می شد...

کاش می شد دست اتفاق را گرفت تا نیفتد...

 


[ جمعه 93/9/21 ] [ 9:54 عصر ] [ امین م ]

دوید سمت گوشیش که داشت زنگ میخورد،
پسر:سلام عزیزم چطوری بخدا دلم یه ذره شده بود برا صدات میدونستم دووم نمیاری قهر بمونی...
دختر: بدون هیچ احوال پرسی دست تو دست نفر سوم،
ببین تو خیلی پسر خوبی هستی واقعا لحظه هایی که باهات تجربه کردمو هیچ وقت یادم نمیره،
تمام شوخی هامون،
دواهامون،
گریه هامون،
تا صبح پشت گوشی قربون صدقه رفتنامون،
کافی شاپ رفتانامون،
وعده هایی که به هم میدادیم واسه زندگی مشترکمون هیچ کدومو یادم نمیره...
ولی تو نه ماشین داری نه پول،
حالا هر چقدر هم که خوشگل و خوشتیپ باشی مگه نون شب میشه ...!!!
پسر: اما من تازه 19 سالمه !
دختر: میدونی عشقم که کنارم نشسته 20 سالشه ولی تازه پرادو خریده این هفته هم داریم میریم کیش قرار باباش سربازیشو بخره بعد بیاد خواستگاریم زنگ زدم بگم که دیگه ما نمیتونیم با هم باشیم برای خوشبختی ما هم دعا کن خدا حافظ...
پسر: اما... { بوق اشغال}
پسر رفت یه گوشه و باز سیگارشو روشن کرد
این بار با اشک مکشید و زیر لب زمزمه میکرد
سلامتی خودم که آرزوم خوشبخت کردن تو بود،
سلامتی نفر سوم که داره منو به آرزوم میرسونه...!
سلامتی تو چون بهم یاد دادی عشق مال بی مایه ها نیس....


[ جمعه 93/9/21 ] [ 9:50 عصر ] [ امین م ]

 

تنهایی را دوست دارم!

عادت کرده ام که تنها با خودم باشم،

دوستی میگفت: عیب تنهایی این است:

که عادت میکنی خودت تصمیمی بگیری،

تنها به خیابان میروی،

به تنهایی قدم میزنی.

پشت میز کافی شاپ تنهایی می نشینی

و آدمها را نگاه میکنی،

ولی من به خاطر همین حس دوستش دارم!

تنها که باشی نگاهت دقیق تر میشود و معنادار،

چیزهایی میبینی که دیگران نمیبینند،

در خیابان زودتر از همه میفهمی پاییز آمده

و ابرها آسمان را محکم در آغوش کشیده اند!

میتوانی بی توجه به اطراف،

ساعتها چشم به آسمان بدوزی

و تولد باران را نظاره گر باشی.

برای همین تنهایی را دوست دارم،

زیرا تنها حسی است که به من فرصت میدهد خودم باشم!

با خودم که تعارف ندارم،

سالهاست-به-تنهایی-عادت-کرده-ام...!


[ جمعه 93/9/21 ] [ 9:5 عصر ] [ امین م ]
<   <<   6   7      
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب