کلبه تنهایی من | ||
به طرز عج?ب و احمقانه ا? دلم برا?ت تنگ است هر چند دلخوش? ها کم ن?ست، آدمها? دور و برم هم کم ن?ستند...! م? آ?ند لبخند? رو? لبم م?نشانند و م?روند، ول? دلتنگ? عج?ب? هم?شه و همه جا همراه من است نم?دانم ا?ن روزها?ت چطور م?گذرد ... نم?دانم تو هم دلتنگ? ?ا نه...! م?دانم که م?خوان? و م?دانم که نم?دان? چقدر ا?ن دلتنگ? برا?م خلسه آور است... آنها که کمتر مرا م?شناسند هنوز هم م?گو?ند خوش بحالت چه روح?ه ا? دار? ! کاش بلد بود?م مثل تو ساده بگ?ر?م و بخند?م اما آنها که ب?شتر م?شناسند ... م?گو?ند نفسها?ت غبار دارد چشمانت تار است از کجا بگو?م؟ ! از آغوشها?? که اندازه ام نم?شوند؟ از لبخند ها?? که شادم نم?کنند؟ ! از آدمها?? که نم?خواهم بشتر بشناسمشان؟
[ جمعه 93/9/21 ] [ 9:56 عصر ] [ امین م ]
|
|